یکی را دوست می دارم ولی افسوس او هرگز نمی داند . . .
نگاهش می کنم
شاید
بخواند از نگاه من
ولـــــــــــــی...
افسوس او هــــــــــرگــــــــز
نگــــــاهـــــم را نــمــی خــــــواند
همه می گذرند و می گویند : چقدر زود دل بستی و من بی توجه به گفته ها هنوز هم در حسرت دیدن توام .
ولی کم کم تیک تاک ثانیه های انتظار به من فهماند ...
دیگر نمی خواهی! که بیایی
نمی خواهم باور کنم که حالا میان اصوات خاموش اشک و خرد شدنم از درون،
همه می گذرند و می گویند:
چقدر ساده فراموش شدی ...
هی فلانی
مگر نمی دانی ؟
می گویند رسم زندگی چنین است :
می آیند
می مــــــانند
عادتت می دهند
و مــــــــــــــــــی روند.
و تو در خــــــــــــود می مانی
و تو تنـــــــــــها می مــــــــــــانی
و تـــــــــــو دلتـــنـــــگ مــــی مــــانـــی
راستـــــی نگفـــتی رسم تو نیز چنین است؟!؟!؟!؟
مثل همه ی فلا نی ها ؟